هیچی رفتم عینک داداش مجتبی رو گرفتم با اسنپ بایک رفتم یه آدم خیلی خوبی بود هی هرچند دقیقه یه بار میگفت آقا جاتون خوبه مشکلی ندارید هیچی عینک رو گرفتم ولی مزاحم زوج جوان دل شد آقای دکتر با خانومی که اونجا بودند فیس توی فیس نشسته بودند بهر حال عذاب وجدان گرفتم که مزاحم خلوت شون شدم! بعدش اومدم از عابربانک پول گرفتم البته از کارت بابا خان پول گرفتم!؟!؟ بعدش دوباره اسنپ بایک برای رفتن به خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم هیچی این کی همون اول گوشیش هنگ کرد شروع کرد به ها فحش داد به ها همون اول کار گفت ک.رتوک.س خوار ها تا آخرش یه کم جلوتر یه خانمی از جلوی ش رد شد از وسط خیابون گفت احمق نفهم!!!!!هیچی یه حکایتی در مورد زمان رضا خان تعریف کرد که یه میمیره میگه حتما باید فولان باید غسل م بده بعدش رضا خان میاد میفهمه طرف ختنه نکرده با کلی آب و تاب تعریف کرد!!!؟؟ بهرحال رسیدم به داداش مجتبی اینها و خان داداش محسن از خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم زده بودند بیرون! هیچ بابا خان و مامان خانم رفته بودند انگار اونجا بابا خان، باجناق ش شوهر خاله مریم رو دیده و اونم برای اینکه نیایند خونه ما لنگر بیندازند کم محلی کرده و سریعی دَرِرفته!!! هیچی الان هم دارم با اینها میرم بازار و بعدش اگه شد بریم شهربازی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها