تنهاترین پسر دنیا



همین جوری توی این

وبلاگ بعد چرت و پرت نوشتم نمیدونم چرا؟  ولی طبق معمول گند زد بعد حالا طرف نظرمو تائید کرد و مورد لطف قرار داده


و از طریق همون نظر ۵۵ اومدن توی وبلاگم !!!!


اینم نظری که گذاشتم تپه ای نَریده نگذاشتم 


یعنی باید توی هر کاری گوه کاری کنم همین وبس!!!! خب میخوام از تنهایی دربیاریم با این گوه کاری ها



هیچی رفتم عینک داداش مجتبی رو گرفتم با اسنپ بایک رفتم یه آدم خیلی خوبی بود هی هرچند دقیقه یه بار میگفت آقا جاتون خوبه مشکلی ندارید هیچی عینک رو گرفتم ولی مزاحم زوج جوان دل شد آقای دکتر با خانومی که اونجا بودند فیس توی فیس نشسته بودند بهر حال عذاب وجدان گرفتم که مزاحم خلوت شون شدم! بعدش اومدم از عابربانک پول گرفتم البته از کارت بابا خان پول گرفتم!؟!؟ بعدش دوباره اسنپ بایک برای رفتن به خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم هیچی این کی همون اول گوشیش هنگ کرد شروع کرد به ها فحش داد به ها همون اول کار گفت ک.رتوک.س خوار ها تا آخرش یه کم جلوتر یه خانمی از جلوی ش رد شد از وسط خیابون گفت احمق نفهم!!!!!هیچی یه حکایتی در مورد زمان رضا خان تعریف کرد که یه میمیره میگه حتما باید فولان باید غسل م بده بعدش رضا خان میاد میفهمه طرف ختنه نکرده با کلی آب و تاب تعریف کرد!!!؟؟ بهرحال رسیدم به داداش مجتبی اینها و خان داداش محسن از خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم زده بودند بیرون! هیچ بابا خان و مامان خانم رفته بودند انگار اونجا بابا خان، باجناق ش شوهر خاله مریم رو دیده و اونم برای اینکه نیایند خونه ما لنگر بیندازند کم محلی کرده و سریعی دَرِرفته!!! هیچی الان هم دارم با اینها میرم بازار و بعدش اگه شد بریم شهربازی

با مامان خانم اینها نرفتم عیددیدنی خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم و پدر نجمه زن خان داداش محسن هیچی بعدا مامان خانم برام داره جلوی کوثر زن داداش مجتبی بهم چیزی نگفت

یکی ساعت بیشتر توی خونه تنها هم و فقط دارم دور خودم تاب میخورم و رویا پردازی مزخرف میکنم همین بس من سرباز ارتش ؟ بیشعوری هم حدی داره

صبح ساعت 9 داداش مجتبی زنگ زده بیدارم کرد گفت پاشو بریم سینما رفتیم یه فیلم مزخرف و داغون به اسم " چهار انگشتی " دیدیم فیلم در مورد سفرهای یون به اروپا وتایلند به اسم سفر عراق و عربستان بود بس دری وری و چرت پرت بعدشم داداش مجتبی دستگاه بادکش خرید نمیدونم کی بهش گفته بادکش کنه با روغن وازلین چربهاش آب میشه توی سه ماه 24 کیلو کم کرده. شدیدا داغون و خسته ام الان هم اومدم خونه خوابم میاد شدید .

با #بابا_خان رفتیم حرم امام رضا دم در این یارو که بازرسی می‌کرد نگذاشت برم توی بخاطر پاوربانک!؟! نمیدونستم حضرت به پاوربانک حساسیت دارند هیچ گفت برو بده امانت داری! هیچ نگفتم توی آن موارد من هیچی نمیگم و فقط نگاه میکنم برگشتم هتل پاوربانک گذاشتم و برگشتم توی حرم که رسیدم #بابا_خان رو دیدم توی صحن باهاش برگشتم!

سلام من از سال ۸۹ وبلاگ مینویسم و خودم رو رضا ۳۰ متولد سال ۶۸ و دارای معلولیت جسمی و حرکتی معرفی کرده ام که از بدو تولدم مشکلات جسمی و حرکتی داشتم و توی این سال ها ۷ بار عمل جراحی کردم و کلی مشکلات داشتم! میخوام امروز حقیقت رو برای شما بگم من رضا یه برنامه نویس هستم و اوقات فراغت و بی کاری خودم داستان نویسی میکنم و این ماجرای رضا یک داستان بیشتر نبود من متاهل و دارای یک فرزند ۴ ساله به اسم پویان هستم و هیچ مشکل جسمی و حرکتی ندارم و همه این فقط برای تفریح و بی مزه بازی بود!



ای کاش این متنی رو که بالا نوشتم واقعیت داشت و دروغ ۱۳ نبود، امیدوارم ۱۳ بدر خوبی داشتید! من که همچنان درد و درد

اومدیم صبحونه سلف سرویس رحم نمیکنم ولی تابستون پارسال هتل تهران ۷ مدل صبحونه بود و یه چیز آبادی بود!؟ این ۳-۴ مدل بیشتر نیست!؟!؟ توی خونمون اصلا صبحونه نمی‌خورم ولی اینجا شدیدا علاقه مند به صبحونه شدم به عنوان وعده اصلی غذایی

با بابا خان رفتیم حرم امام رضا دم در این یارو که بازرسی می‌کرد نگذاشت برم توی بخاطر پاوربانک!؟! نمیدونستم حضرت به پاوربانک حساسیت دارند هیچ گفت برو بده امانت داری! هیچ نگفتم توی آن موارد من هیچی نمیگم و فقط نگاه میکنم برگشتم هتل پاوربانک گذاشتم و برگشتم توی حرم که رسیدم بابا خان رو دیدم توی صحن باهاش برگشتم!

این فیلم های سیل اخیر میبینم به خودم میگم یه زمانی این مملکت صاحب دلسوزی داشته اما الان یه سری دشمن ایران سر کار هستند که هیچ دلشون برای ایران و ایرانی نمی تپید و فقط به فکر اسلام و بلاد اسلامی هستند و ایران تبدیل به یه منبع درآمدی براشون شده، به مشابه یه فرقه تبهکار




بعد مرگ اگر جهنم را با یک اتاق تاریک و یک کامپیوتر متصل به شبکه بهم بدند و حق استفاده، به تمام حوریای بهشتی و خود بهشت ترجیح می دهم. (یک زمانی دور این شعار تیمم بود). 

نظر یه برنامه نویس تو ی سایت ویرگول زیر پست یه خانم که در مورد آشنایی با همسر برنامه نویس ش نوشته بود !!!!! 

من که برنامه نویس نیستم ولی خوب تنهایی لب تاپ و اینترنت رو به هر چیزی ترجیح میدهم.


لینک پست 


پفیوز ( خوشگل ) پشتیبان خانم مهسا آ  الان اومد شیفت بعدازظهر!!!! بعد نمیدونم صبح کجا رفته خوشحال و شاد معلوم نیست با دوست ش کجا رفتند مثل خری که بهش تی تاپ داده اند خوشحال ِ؟؟؟؟  داره با یه ذوق و شوق برای بقیه ی پشتیبان ها توضیح میده!!!!!


میخوام از اینجا برم دیگه اینجا نمینویسم ، نوشتن بی فایده استزچون بجز خودم کس دیگه ای نمیخونه پس بهتره برای خودم توی کانال تلگرام مینویسم .  میرم توی همون کانال م مینویسم برای خودم خیلی بهتر از اینجا 

خداحافظ همین الان برای همیشه . 


الان قبل این که از شرکت بزنم بیرون مدیر برنامه ریزی پروژه علی میم توی اتاق ما اومده بود داشت کاری رو انجام می‌داد دید من اینجا چی میکشم از دست این چند خانم! بهم گفت آقای رضا بهتر بیایی توی اتاق فنی!!!! بلافاصله بعد پشتیبان خانم فرانک ر مثل اسهال ی ها تند پرید وسط گفت آره برید اینجا نمیشه حرف زد و بخندیم!!!! اوووف ببینم فردا توی شرکت چه خبرهاست! ولی من پشتیبان خانم مهسا آ رو ببینم برم اتاق فنی نمی‌بینم ش! بی فایده است


الان شماره ناشناس زنگ زد جوگیرانه جواب داده ام حبیب کاف پفیوز (خوشگل) بود کلی حرف زده ایم به هم دری وری گفتیم! قشنگ آمار همه چیز رو داشته انگار وبلاگ رو خونده بود!!!! در مورد اینکه رفته دشت سوسن! ولگردی ( بگید تعطیلات نوروز)!!! گفت شنیده ام رفتی مراسم پدر خانم مدیر عامل پاچه خواری؟  لعنتی


توی لابی شرکت نشستم برنامه نویس آقای ایمان سین رو دیده ام بهش گفتم همه ی ها قطع بهم گفت توی شرکت به اینترنت شرکت وصل شو درست میشه بعد گوشیمو گرفت و برام درست ش کرد!!!! بعث ون وصل من فکر کرده ام فقط روی سروی که من متصل ام اینجوری نگو روی سرورهای کلی شرکت این سرور رو ست کرده اند!!! بعد بهم گفت آخر وقت امشب بهش پیام بدهم تا برای یه شرکت روبرام بسازه تا بتونم استفاده کنم!


مدیر عامل مهدی حق اومد توی اتاقمون از روی که پدر فاطمه میم زن مدیر عامل مهدی حق فوت شده بود نیموده بود شرکت اومد ازمون تشکر کرد بابت رفتن به مراسم !!!! جالب ش این بود همون خنده ای همیشگی ش روی لب ش بود اما با یه غم . و ناراحتی از اتفاقی که افتاده .


میخوام از اینجا برم دیگه اینجا نمینویسم ، نوشتن بی فایده است چون بجز خودم کس دیگه ای نمیخونه پس بهتره برای خودم توی کانال تلگرام مینویسم .  میرم توی همون کانال م مینویسم برای خودم خیلی بهتر از اینجا 

خداحافظ همین الان برای همیشه . 



قبلا یه نفر توی توئیتتر بهم گفت تا وقتی مینویسی

@farbozbe

" تا مینویسی یعنی امید داری " امیدی نیست چیزی برای بهتر شدن نیست فقط گذر روزها و لحظات با درد همین و بس . اون انرژی که صبح داشتم رو الان شدیدا از دست داده ام و بخاطر درد . درد .


دیگه ننویسم چون دیگه امیدی ندارم برای نوشتم . موندن بی فایده است همیشه درد هست همین


از پنجشنبه تا حالا بی حال هستم !!! فقط عرق میکنم و میلرزم !!! امروز رفتم شرکت یه ساعت بیشتر اونجا نبودم و برگشتم چرا؟ حالم خوب نبود رفتم دکتر !!! بهم
گفت سرما نخوردی مشکل صفرا پیدا کردی ؟ نمیدونم شاید بخاطر عادت غذاهایی که دارم صبحونه ناهار نمیخورم !!! بجاش تلافی شو موقع شام حسابی میخورم و موقع غذا هم حسابی مایعات میخورم و یه نوشابه خور قهرا هستم !!!! نمیدونم شاید !!!

توی گروه تلگرامی آنگولار هفته ی پیش پرسیده ام از کجا میشه آنگولار یاد گرفت تقریبا دو نفر جواب دادن الان یکی با یه آیدی دختر همین سوال رو پرسید پنج، شش نفر جواب دادن لینک آموزشی براش پرسیدن؟!!!؟؟؟ هی روزگار مزخرف!!! توی دانشگاه هم همین طور بوده! توی شرکت هم تقریبا همین گوه

خانم عین تراولچی اومد شرکت خیلی خوشحال !!! میخواد فردا به همه شرکت به حساب خودش ناهار بده !!! بیچاره خانم کریمی آبدارچی شرکت که باید ناهار درست کنه ؟!؟ 

شرکت بالاخره تونسته یه قرارداد مهم ببنده امیدوارم باعث بشه حقوق هامنو به روز بشه !!!


دیالوگ هایی از فیلم "طعم گیلاس"، اثر عباس کیارستمی
موسیقی متن از آلبوم "گذشته، حال استمراری"، اثر کارن همایون فر




دریافت
عنوان: موسیقی متن طعم گیلاس
حجم: 9.13 مگابایت



پریشب داشتم توی یوتیوب مریم داشتیم فیلم مارموز رو میدیم که یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای گفت ازدواج سفید چی؟ هیچی دیگه از براش توضیح داده گمونم این اثر این مراسم سخنرانی و جشن زنونه ای که توی خونه ای ما بوده بخاطر عید غدیر خم بوده!!!! هیچ فراموش ش کرده تم تا دیشب توی قهوه خونه سر یه موضوعی حبیب گفت من و زنم هم دو سال باهم زندگی کردیم اینجوری!!!!! از دیشب تا حالا نمیدونم چرا ذهنم درگیر ش هست.


توی این مدت که نبودم اتفاق خاصی نیفتاده مثل همیشه درد دارم و بی حوصله تنهام !!! چند باری رفتم خواستگاری که خوشبختانه نشده و به این خاطر بسی خرسندم و از همه مهمتر وارد بورس شده ام و بسی نمیدونم چرا این کار رو کرده ام فقط بخاطر حرف های حبیب کاف و حرف های برنامه نویس آقای احسان ه !!!! نمیدونم سودی بردم یا ضرر کرده ام بهرحال میرم پیش دکتر رون پزشک داروهاش میخورم نمیخورم همین جوری میگذرونم با سگ سیاه افسردگی و تنهایی و درد غم و غصه !!!‌ توی شرکت همه مثل قبل دیگه شرایط نیست بدتر شده و میخوام بیام بیرون به یه دکتر روان پزشک اشنا شدم انرژی درمانی میکنه نمیدونم خوب این کار یا بد شده ام یه ادم که توی دریا در حال غرق شدن و دست میندازه هر چیزی رو چنگ میزنه که نجات پیدا کنه 


با دکتر روان پزشک رفسنجانی حرف زده ام گفت شاید کسی برات دعایی نوشه !!! که این اتفاقات برات میفته !!! گفتم یعنی چی ؟ گفت بهش فکر نکن بعد انرژی که فرستاد فوق العاده سرحال هستم ؟ فقط موندم چنین چیزی اصلا وجود خارجی داره یا نه دعا نویسی !!! انرژی مثبت !!!

برای کسی مثل من که عادت کرده به نوشتن ننوشتن سخته یه مدت توی یه کانال توی تلگرام مینوشتم و حالا برگشتم توی یه آدرس جدید شروع کرده ام از اول نوشتن   توی این آدرس اگر خواننده ای بودی از قبل و یا اینکه دوست داری غرغر بخونی بیاید و بخونید و دوست داشتید نظر بگذارید . اگر ننوشتن برای یه کسی مثل من بدترین اتفاق وقتی گوش شنوایی نداری که بشنوا بدون اینکه قضاوت ت کنه و یا اینکه کسی که میخوندیت دنبال مسخره کرده اند خوب بهترین راه اینکه بنویسی توی یه وبلاگ بصورت روزمره نویسی 



https://tanhataren-pesar.ir/


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها