همین جوری توی این
وبلاگ بعد چرت و پرت نوشتم نمیدونم چرا؟ ولی طبق معمول گند زد بعد حالا طرف نظرمو تائید کرد و مورد لطف قرار داده
و از طریق همون نظر ۵۵ اومدن توی وبلاگم !!!!
اینم نظری که گذاشتم تپه ای نَریده نگذاشتم
یعنی باید توی هر کاری گوه کاری کنم همین وبس!!!! خب میخوام از تنهایی دربیاریم با این گوه کاری ها
بعد مرگ اگر جهنم را با یک اتاق تاریک و یک کامپیوتر متصل به شبکه بهم بدند و حق استفاده، به تمام حوریای بهشتی و خود بهشت ترجیح می دهم. (یک زمانی دور این شعار تیمم بود).
نظر یه برنامه نویس تو ی سایت ویرگول زیر پست یه خانم که در مورد آشنایی با همسر برنامه نویس ش نوشته بود !!!!!
من که برنامه نویس نیستم ولی خوب تنهایی لب تاپ و اینترنت رو به هر چیزی ترجیح میدهم.
لینک پست
پفیوز ( خوشگل ) پشتیبان خانم مهسا آ الان اومد شیفت بعدازظهر!!!! بعد نمیدونم صبح کجا رفته خوشحال و شاد معلوم نیست با دوست ش کجا رفتند مثل خری که بهش تی تاپ داده اند خوشحال ِ؟؟؟؟ داره با یه ذوق و شوق برای بقیه ی پشتیبان ها توضیح میده!!!!!
میخوام از اینجا برم دیگه اینجا نمینویسم ، نوشتن بی فایده استزچون بجز خودم کس دیگه ای نمیخونه پس بهتره برای خودم توی کانال تلگرام مینویسم . میرم توی همون کانال م مینویسم برای خودم خیلی بهتر از اینجا
خداحافظ همین الان برای همیشه .
الان قبل این که از شرکت بزنم بیرون مدیر برنامه ریزی پروژه علی میم توی اتاق ما اومده بود داشت کاری رو انجام میداد دید من اینجا چی میکشم از دست این چند خانم! بهم گفت آقای رضا بهتر بیایی توی اتاق فنی!!!! بلافاصله بعد پشتیبان خانم فرانک ر مثل اسهال ی ها تند پرید وسط گفت آره برید اینجا نمیشه حرف زد و بخندیم!!!! اوووف ببینم فردا توی شرکت چه خبرهاست! ولی من پشتیبان خانم مهسا آ رو ببینم برم اتاق فنی نمیبینم ش! بی فایده است
الان شماره ناشناس زنگ زد جوگیرانه جواب داده ام حبیب کاف پفیوز (خوشگل) بود کلی حرف زده ایم به هم دری وری گفتیم! قشنگ آمار همه چیز رو داشته انگار وبلاگ رو خونده بود!!!! در مورد اینکه رفته دشت سوسن! ولگردی ( بگید تعطیلات نوروز)!!! گفت شنیده ام رفتی مراسم پدر خانم مدیر عامل پاچه خواری؟ لعنتی
توی لابی شرکت نشستم برنامه نویس آقای ایمان سین رو دیده ام بهش گفتم همه ی ها قطع بهم گفت توی شرکت به اینترنت شرکت وصل شو درست میشه بعد گوشیمو گرفت و برام درست ش کرد!!!! بعث ون وصل من فکر کرده ام فقط روی سروی که من متصل ام اینجوری نگو روی سرورهای کلی شرکت این سرور رو ست کرده اند!!! بعد بهم گفت آخر وقت امشب بهش پیام بدهم تا برای یه شرکت روبرام بسازه تا بتونم استفاده کنم!
مدیر عامل مهدی حق اومد توی اتاقمون از روی که پدر فاطمه میم زن مدیر عامل مهدی حق فوت شده بود نیموده بود شرکت اومد ازمون تشکر کرد بابت رفتن به مراسم !!!! جالب ش این بود همون خنده ای همیشگی ش روی لب ش بود اما با یه غم . و ناراحتی از اتفاقی که افتاده .
میخوام از اینجا برم دیگه اینجا نمینویسم ، نوشتن بی فایده است چون بجز خودم کس دیگه ای نمیخونه پس بهتره برای خودم توی کانال تلگرام مینویسم . میرم توی همون کانال م مینویسم برای خودم خیلی بهتر از اینجا
خداحافظ همین الان برای همیشه .
قبلا یه نفر توی توئیتتر بهم گفت تا وقتی مینویسی
@farbozbe
" تا مینویسی یعنی امید داری " امیدی نیست چیزی برای بهتر شدن نیست فقط گذر روزها و لحظات با درد همین و بس . اون انرژی که صبح داشتم رو الان شدیدا از دست داده ام و بخاطر درد . درد .
دیگه ننویسم چون دیگه امیدی ندارم برای نوشتم . موندن بی فایده است همیشه درد هست همین
خانم عین تراولچی اومد شرکت خیلی خوشحال !!! میخواد فردا به همه شرکت به حساب خودش ناهار بده !!! بیچاره خانم کریمی آبدارچی شرکت که باید ناهار درست کنه ؟!؟
شرکت بالاخره تونسته یه قرارداد مهم ببنده امیدوارم باعث بشه حقوق هامنو به روز بشه !!!
دیالوگ هایی از فیلم "طعم گیلاس"، اثر عباس کیارستمی
موسیقی متن از آلبوم "گذشته، حال استمراری"، اثر کارن همایون فر
دریافت
عنوان: موسیقی متن طعم گیلاس
حجم: 9.13 مگابایت
پریشب داشتم توی یوتیوب مریم داشتیم فیلم مارموز رو میدیم که یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای گفت ازدواج سفید چی؟ هیچی دیگه از براش توضیح داده گمونم این اثر این مراسم سخنرانی و جشن زنونه ای که توی خونه ای ما بوده بخاطر عید غدیر خم بوده!!!! هیچ فراموش ش کرده تم تا دیشب توی قهوه خونه سر یه موضوعی حبیب گفت من و زنم هم دو سال باهم زندگی کردیم اینجوری!!!!! از دیشب تا حالا نمیدونم چرا ذهنم درگیر ش هست.
توی این مدت که نبودم اتفاق خاصی نیفتاده مثل همیشه درد دارم و بی حوصله تنهام !!! چند باری رفتم خواستگاری که خوشبختانه نشده و به این خاطر بسی خرسندم و از همه مهمتر وارد بورس شده ام و بسی نمیدونم چرا این کار رو کرده ام فقط بخاطر حرف های حبیب کاف و حرف های برنامه نویس آقای احسان ه !!!! نمیدونم سودی بردم یا ضرر کرده ام بهرحال میرم پیش دکتر رون پزشک داروهاش میخورم نمیخورم همین جوری میگذرونم با سگ سیاه افسردگی و تنهایی و درد غم و غصه !!! توی شرکت همه مثل قبل دیگه شرایط نیست بدتر شده و میخوام بیام بیرون به یه دکتر روان پزشک اشنا شدم انرژی درمانی میکنه نمیدونم خوب این کار یا بد شده ام یه ادم که توی دریا در حال غرق شدن و دست میندازه هر چیزی رو چنگ میزنه که نجات پیدا کنه
برای کسی مثل من که عادت کرده به نوشتن ننوشتن سخته یه مدت توی یه کانال توی تلگرام مینوشتم و حالا برگشتم توی یه آدرس جدید شروع کرده ام از اول نوشتن توی این آدرس اگر خواننده ای بودی از قبل و یا اینکه دوست داری غرغر بخونی بیاید و بخونید و دوست داشتید نظر بگذارید . اگر ننوشتن برای یه کسی مثل من بدترین اتفاق وقتی گوش شنوایی نداری که بشنوا بدون اینکه قضاوت ت کنه و یا اینکه کسی که میخوندیت دنبال مسخره کرده اند خوب بهترین راه اینکه بنویسی توی یه وبلاگ بصورت روزمره نویسی
درباره این سایت